گر چه دیر اما بگمانم دیگر آموخته ام کسی را دوست داشتن : یعنی مراقبت از آرامش طرف مقابل
یعنی تلاشی تمام نشدنی برای ارتقای کیفیت های زندگی طرفین ...
یعنی پذیرش تمام نقاط ضعف طرف مقابل بدون سعی در تغییر او ..
دوست داشتن یعنی محترم شمردن تفاوتهایی که ریشه محبت را خشک نمیکند ...
دوست داشتن یعنی از یاد نبردن نوازش کلامی ... که گاهی از نوازش لمسی نیز مهمتر است ..
از یاد نبریم :
یه کلمه میتونه یه روز یه هفته یه ماه حتی تمام عمر یک انسان و تلخ کنه ...
اغلب ما برای عشق آماده نیستیم و چنان که جان تنهای من و مردم اطرافم میگوید ما شفابخشی محبت را از یاد برده ایم..
و تاریکی بی محبتی را برگزیده ایم .. به جای زیستن در گرمای خواستنی خورشید عشق و محبت ...
و آموخته ام دوست داشتن تنها در یک جمله کوتاه خلاصه میشود :
در تمام مصائب این زندگی که به مثابه حبس ابد است ..
بی هیچ هراس و واهمه ..
پناهش باشی و پناهت باشد ..
و السلام
..............................................
غم نوشت : یه جایی خوندم یکی از اونایی که تو حادثه چرنوبیل بودمیگفت : صبح که چشم باز کردم دیدم انگارداره برف میاد .. هوا سرد نبود ... یه چیز سبک و سفید و زیبا و عجیب که تا حالا ندیده بودم...
خیلی آرام و ناز و رقص کنان از آسمون میومد پایین .. طوری که مسحور میشدی بری بیرون و با دستات بیگیریشون ... و اغلب مردم همین کار و کردن و رفتن بیرون غافل از اینکه این غبار رادیو اکتیو و سمی بوده
!!!
همه اونایی که اون روز بیرون رفتن مردن !!!!
دیشب بازم با بالشت خیس خوابیدم و نا خدا آگاه این این متن به خاطرم اومد و با خودم میگفتم
بازم اینروزا وایستادم وسط این زندگی اندوهبار و غم .. و غم و غم .. مثل همون برف خاص و به ظاهر آرام و ملیح داره میباره رو سرم ...!!!